انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

سخنی که قابل توصیف نیست

نامه امام علی(ع) به مالک اشتر:

ای مالک! اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن ، شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی

الهی! اگر از دنیا نصیبی است

الهی اگر از دنیا نصیبی است به بیگانگان دادم و اگر از عقبی مرا ذخیره یی است به مومنان دادم ـ در دنیا مرا یاد تو بس و در عقبی مرا دیدار تو بس. دنیا و عقبی دو متاعند بهایی و دید نقدیست عطائی ـ الهی گل بهشت در چشم عارفان خار است و جوینده تو را با بهشت چه کار است؟ الهی اگر بهشت چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است.
الهی بهشت بی دیدار تو زندان است و زندانی به زندان برون نه کار کریمان است.
الهی اگر به دوزخ فرستی دعوی دار نیستم و اگر به بهشت فرمایی بی جمال تو خریدار نیستم. مطلوب ما بر آر که جز وصال تو طلبکار نیستم. الهی!
من به حور و قصور ننازم،اگر نفسی باتو پردازم،از آن هزار بهشت سازم. "

و در پایان:
کریما مشتاق تو بی تو زندگانی چون گذرد؟ آرزومند بتو از دست دوستی تو یک کنار خون دارد ـ بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم؟ چون نباشی در کنارم شادمانی چون کنم؟

خواجه عبداله انصاری

فراماسونری در ویکی پدیا دانشنامه آزاد!!!

ویکی پدیا سایت دانشنامه مرجعی است که خود را این گونه معرفی می کند:

به ویکی‌پدیا خوش‌آمدید؛
دانشنامه‌ای آزاد که همه می‌توانند آن را ویرایش کنند


اما واقعا شما فکر می کند همین طور است؟ هرکسی ویرایش کند و....؟

ویکی پدیا درمورد اطلاعات علمیِ محض دانشنامه ای نسبتا قابل اعتماد است، اما در مورد مسائلی که رنگ و بوی تفکر و سلیقه و ایدئولوژی به میان می اید دیگر ویکی پدیا دانشنامه ای آزاد نیست. در بهترین حالت فقط سعی می کند، یکی به نعل و یکی به میخ باشد. یا اگر از چیزی تعریف می کند، لب مطلب را نمی گوید. مثلا اگر بخواهد از ماشین "بی ام و" تعریف کند، نهایتا خوش رنگ بودن لاستیکهای ماشین را می ستاید. آن هم از روی ناچاری.


امشب داشتم در مورد فراماسونری جستجو می کردم که به ویکی پدیا رسیدم.

اطلاعات من به طور کلی در مورد فراماسونری این بود:

فراماسونری قسمتی از گستاخانه ترین طرح بشری است که به زعم خودشان "نظم نوین جهانی" نامیده می شود. هدف از این نظم سکولاریزه کردن کل جهان و حکومت کامل و مطلق بر تمام جهان است. مرکز اصلی آن هم مطابق معمول به کثیف ترین و ملعون ترین افراد بشر یعنی یهودی ها(الا قلیلا!) برمی گردد. این تفکر که سابقه ای بس طولانی و هزاره ای دارد در راس آموزه های آن شیطان پرستی، ارتباط با اجنه و شهوت پرستی قرار دارد.


در مورد فراماسونری گفته ها بسیار است اما قصدم از گفتن این مطلب به ویکی پدیا برمی گردد.ویکی پدیا در مورد فراماسونری بسیار خلاصه نوشته و بیشتر اراجیف گفته بود. مثلا تاریخچه آن را 1390 اعلام کرده در حالی که از نماد اصلی آن یعنی "هرم" و "چشم جهان بین" کاملا نشان دهنده باستانی بودن آن است. مصر باستان کجا و 1390 کجا! سایر مطالبش در مورد فراماسونری هم همین طور.

برای خنده اش هم که شده این قسمت را بخوانید:

این انجمن بطور گسترده ای در فعالیت های خیریه و در زمینه خدمات اجتماعی فعال می باشد. در حال حاضر پول تنها از اعضای انجمن جمع آوری می شود و صرف امور نیکوکارانه می شود. فراماسونری به بسیاری از سازمان های خیریه غیر ماسونری، نهادهای محلی، ملی و بین المللی خیریه کمک های مالی قابل توجهی می کند.


واقعیت این است که اینها تنها اسامی مقدسی را یدک می کشند که هیچ بویی از آن نبرده اند.


نظارت استصوابی بر فلسفه

الف) در خبرها خواندم که یونسکو اجلاسی که قرار بود به مناسبت روز جهانی فلسفه در ایران برگزار شود، را لغو نمود.

پیشتر خبر اعتراض افرادی مثل جهانبگلو و نیکفر و … را شنیده بودم که مدعی بودند حکومت ایران دیکتاتور است و با روشنفکران چنین و چنان می کند! و مدعی شده بودند که برگزاری روز جهانی فلسفه در ایران مشروعیت دادن به جمهوری اسلامی است.

ب‌) از طرف دیگر از شهریور ماه روندی در سایت‌های ضد انقلاب داخلی و خارجی شروع شد که جمهوری اسلامی ایران می‌خواهد اساتید مستقل را از دانشگاه بیرون کند و کتاب‌های دانشگاهی چون خیلی آگاهی دهنده است و شیوه مستبدان و دیکتاتور‌ها را بر ملا می‌کند سانسور خواهد شد. جمهوری اسلامی دَم از علوم بومی و اسلامی می‌زند در حالی که علم در محدوده ملاحظات سایسی نمی‌گنجد… خلاصه‌ی کلام این‌که آماج تیرهای خود را بر بومی کردن علوم انسانی قرار دادند و داد و فغان به راه انداختند که علم پدیده‌ای جهانی (یونیورسال) است. مربوط به انسان‌هاست نه حکومت‌؛ مگر می‌شود روانشناسی اسلامی، سیاست اسلامی …

ج) حال این سوال مطرح می‌شود که اگر حکومت هیچ ربطی به جهت‌دهی و سازوکار علم ندارد، زیرا موضوع علم نمی‌تواند ایدئولوژیک باشد، چرا یونسکو از برگزاری روز جهانی فلسفه در ایران خوداری نمود؟ مگر در ایران فلیسوف نداریم؟ آیا این کار مدعیان علم توهین به فلاسفه‌ی ایران نیست؟

از سوی دیگر اگر جهان‌بینی انسان در علوم (انسانی) دخیل نیست، چرا این همه حمله به طرح بومی کردن دروس دانشگاه می‌کنند؟
سایت‌های ضد انقلاب فردای لغو اجلاس یونسکو با شوقی آشکار تیتر زدند فلسفه را به نااهلان نسپاریم! و یادشان رفته بود که تا دیروز بر جمهوری اسلامی می‌تاختند؛ چرا که جمهوری اسلامی در صدد است تا علم غیر‌کاربردی را از دانشگاه‌های خود به سمت کارا و بومی بودن سوق دهد. بر نظارت استصوابی شواری نگهبان می‌تازند، نظارتی که همه کشور‌ها به طرق مختلف اعمال می‌کنند اما خود بر اندیشه و علم نظارت استصوابی روا می‌دارند!

واقعا اگر علوم انسانی به قول اینان پدیده‌ای تجربی و کاملا مستدل است و جهان‌بینی فیلسوف در تحقیقاتش تاثیر ندارد چرا از برگزاری این اجلاس که اساسا ربطی به حکومت ندارد( چون حوزه کاملا مستقلی دارد) جلوگیری کردند؟

اگر حرف ضد انقلاب درست باشد بهترین فرصت بود تا در میز مباحثه علوم جهانی‌تان را گسترش می‌دادید و به زعم خودتان مشتی دوباره بر حیثیت جهوری اسلامی می‌زدید! اگر منطق و فلسفه محور هستید!


اگر هم ایدئولوژی و جهان بینی فیلسوف و روشنفکر در درک سیاست‌، اقتصاد، جامعه و …. موثر است چرا سعی در چپاندن علوم غربی خود به همه کشورها دارید؟
یاد اصطلاح چپ ها افتادم که می‌گویند جهان لیبرال ـدموکراسی همه چیز را دستمایه‌ای برای اهداف کاپیتالیتی خود قرار می‌دهد حتی علم را و هنگامی که ژورنال‌های کاملا علمی شان را ورق می‌زنیم همان ژورنال هایی که برای درج مقاله حتما باید هزاران فاکتور را مراعات کنید، به یک باره مقاله‌ای چشم بیننده را به خود جلب می‌کند: صدای اکبر گنجی از ایران! گاف دوستداران علوم کاپیتالستی مسبوق به سابقه است… یادمان نرفته مجله فارن پالسی که فارغ التحصیل دانشگاه آزاد را متفکر سوم جهان شمرد!( البته قصد جسارت به هیات علمی و دانشجویان کوشای این دانشگاه را ندارم) همان نخبه‌ای که پایان نامه‌اش در دانشگاه آزاد تهران مرکز موجود است و می توانید سطح علمی اش را خود ارزیابی کنید.

شعارهای آزاداندیشی، بی ارتباطی علم از جهان بینی فیلسوف و سکولاریسم، … چماقی است تا با آن بر سر ملت هایی بکوبند که نمی خواهند استیلای تکنولوژی و دانشگاه معطوف به استیلای غرب را بپذیرند و جرات پرسش گری را در وجود نقاد خویش می پرورانند. براستی که جسم سقراط را یکبار کشتند ولی افکارش را هزاران سال و هزاران بار است که طعمه شوکران کج اندیشی و استثمار دیگران می شود.


وبلاگ روز جهانی فلسفه


دلم گرفته

وقتی دلم میگیره نمی دونم چیکار کنم؟ به کی بگم؟! اصلا حوصله نوشتن ندارم. واژه ها، احساسات و کلمات مدام توی ذهنم با سرعت میان و میرن و من قبل از اینکه حتی فرصت کنم بگم:"هی!، کجا؟"؛ رفتن...
قبل از اینکه فرصت کنم اونا رو روی کاغذ بیارم، گم شدن...
خسته میشم از این زندگی و این روزمرگی.

دلیلش رو نمی فهمم. مسخره ست. خنده م می گیره وقتی بعضی آدمها رو می بینم و می شناسم.

شاید خودمم عجیب باشم، نمی دونم، فقط شاید، شاید...

اما این "نمی دانم" گفتن من، یک "نمی دانم" گفتن سوفسطایی نیست که "نمی داند و نمی خواهد بداند"، بلکه "نمی داند، اما می خواهد که بداند"!!!


می خوام خودم باشم...


از نوشتن خیلی خوشم میاد. به آدم حس خوبی میده. کاش میشد در نوشته هام غرق بشم. بنویسم و بمیرم...................
اما نمیشه، زندگی که فقط این نیست. زندگی پوچ نیست، زندگی بی هدف نیست. انسان نمی تونه بی هدف باشه. اگه یه روزی بی هدف شد، میمیره...
یاد صادق هدایت افتادم. بدم میاد ازش. پوچی گرای بدبخت...
یکی از داستان کوتاهاش رو یه بار می خوندم. اسمش یادم نیست. فقط خیلی پوچ بود. پوچه پوچ. اخر داستان با هیچی تموم میشد. اصلا کاشکی میشد گذاشت هیچی.. اصلا کاشکی داستانش آخر داشت. اصلا هیچی نداشت. اصلا داستان نبود! بعضیا میگن این هنرشه. آخه این هنر به چه دردی می خوره؟ یه اصطلاحی هست میگه " Art for Art، هنر برای هنر". اصلا قبول ندارم.


پ.ن: سوفسطایی گرایی سوداگری حرف است. مظهر بیمارگونه فرهنگی فرسوده و سترون است. سوفسطایی گری، جدل بازی است. لفظ پردازی است. قربانی کردن معنی به خاطر لفظ و به بیان بهتر بیهوده گویی در عین نغزنمایی است.
فرهنگ سوفسطایی فرهنگی نوشخوارگر و ارتجاعی است. فرهنگ الفاظ است،‌ نه فرهنگ معانی. این فرهنگ عموما بی خبر از مسایل اساسی زمان، سرمست باده تفاخر به مهارتهای جدلی خویشتن در بازی با لغات میپردازد.   .::اندیشه های شمس::.

شک

نمی دونم چی می خوام بنویسم. یه مدته سردرگمم. به همه چیز شک کردم. هر چه قدرم سعی می کنم از این شک دربیام انگار نمیشه. انگار نمی خوام. انگار می ترسم. می ترسم. اگه بخوام دربیام باید قوی باشم. باید از یه چیزایی بگذرم. اونا رو چکار کنم. تازه، اومدیم و من گذشتم... تا کی ادامه پیدا می کنه؟؟ 

این بار اولم نیست که این حالتا پیش میاد. ولی این بار خیلی گیجم. قبلا راهم مشخص بود و فقط بحث عمل کردن و نکردن، بودن و نبودن، ضعیف بودن یا قوی بودن بود.... 

اما الان یه جورایی بحث راهه. نمی دونم چه طوری بگم. 

با خودم میگم شاید این یه جور شکیه که قرار بعدا به یقین تبدیل بشه. بعد توجیه می کنم میگم:من ایمان و یقین  رو بعد از شک بیشتر دوست دارم. اینجوری می دونم این ایمانم، این اعتقاداتم از اول مادرزادی نبوده، از خواب بیدار نشدم بگم من ولایت مطلقه فقیه رو قبول دارم! 

اصلا ولایت مطلقه فقیه کیلو چنده؟ مسأله من بزرگتر از این حرفاست. الان با یقین فقط می تونم بگم خدایی هست! اما تقریبا تو بقیه موارد حداقل یه درصد هم شده شک دارم.

نمی دونم، شاید دارم بهونه میارم... 

به قول شریعتی: 

کاشکی, 

یکبارگی نادان شدمی 

تا از خود خلاصی می یافتمی

روحی آرام، یعنی خوشبختی

ایمان، پستی و بلندی دارد...

یک روز در اوج در آسمانها سیر می کنیم و یک روز در پستی شهوت و حیوانیت. وقتی که با خویشتن خویش تنها می شویم، می توانیم به اوج برسیم و وقتی قدم به بطن جامعه می گذاریم، تازه میفهمیم که چه قدر ضعیفیم، زبونیم، پستیم و خوار.  چه قدر ضعیفیم که آن احساس قشنگ را به یک خیال می فروشیم. شاید به یک خیال شهوت انگیز!! غمناک است و دردناک.


دیگه نمی خوام از درد بگم. می خوام از غرور بگم. از اینکه میشه خوب بود و باید خوب بود. خوب بودن نه برای بهشت. خوب بودن نه برای حوری بهشتی و نه برای غذاهای بهشتی. خوب بودن به عنوان یک نیاز. به عنوان یه اساس فطری و روحی برای انسان بودن و انسانیت. نیایش و عبادت نه برای سنگین کردن اعمال خوب و توشه آخرت، بلکه برای داشتن یه احساس لذت بخش در حین گفنگو با خداوند عالم، قادر و مطلق. برای خوشبخت بودن.
مگه خوشبختی چیه؟ یکی از فلاسفه میگه که خوشبختی که ما در موردش صحبت می کنیم،فقط نداشتن بدبختیه! خوشبختی واقعی چیز دیگه س.
شاید خوشبختی تشکیل شده از لحظات شاد و آرامش بخشی باشند که به صورت نقاطی روی خط ممتد زندگی هستند. هرچه این نقاط به هم نزدیکتر و بیشتر باشند، ادم خوشبخت تره.

خوشبختی یه مفهوم کلیه و هر کسی برداشتهایی ازش داره.

ادامه دارد...


پی نوشت:

البته شاد بودن و خوشبخت بودن چیزایی هستند که حالتها و دلایل مختلف دارند. بعضیا شادند اما غافل. به عبارتی "سرخوش" اند؛ یک نوع شادی که ناشی از عدم آگاهیه؛ یک شادی کاذب و زودگذر.

اما یک نوع شادی قلبی هست که ناشی از یک عمل و یا فعالیت مبتنی بر ارزشهای انسانی است. و چون انسان در درون قلبش شاده و روح آگاهش شاده، پس ماندگار و حقیقیه.

و همین طور خوشبختی.