انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

از پشت بام ها محافظت کنیم

هوای سرد بهمن ماه از لای شاخه های لخت درختهای قدیمی و بلند خیابان می گذرد و صورت هر عابری را نوازش می دهد.هوا تاریک است و همه جا را سکوتی غریب فرا گرفته.

هر چه هست امشب با شبهای دیگر فرق دارد.امشب عطر روزهای آشنایی که نبودم به مشام می رسد.

شبها و روزهای بهاری بهمن 57.

آن روز ها پشت بامها سنگر بود و خیابان میدان مبارزه و زیر زمین خانه ها اتاق فکر این مبارزه.

بامها در ان روزها مرکزی بود که مردم شعارها و اندیشه های خود را با صدای بلند در آسمان شب پرواز می دادند.

اما امروز بر بالای بام خانه ها هر جا چشم میگردانی آنتن های بشقابی را می بینی که دست دعایشان رو به آسمان بلند است, یکی به سمت مغرب, یکی به سمت جنوب......

وامشب قرار است روی همین بامها به یاد سی سال پیش و به یاد خونهای ریخته شده «خدا را به بزرگی یاد کنیم.»

به این می اندیشم که امواج چه بیصدا و موذیانه می آیند , از دورترین نقاط و بدون مرز و مانع.

امروز جبهه های بدون مرز سربازهای بی نشان می خواهد.امروز دشمن قلبت را با تفنگ نشانه نرفته و در فکر اشغال خاکت نیست. او بخوبی دانسته که اگر آشکارا تو را بخواند تا آخرین قطره خونت را نثار میکنی  . برای همین اول می خواهد روح مبارزه را از توبگیرد با ابزاری که مردترین مردها را از پای در آورده.

او در فکر تکرار خاطره اندلس و شکست سپاه مسلمین است. نمی دانم تو چقدر با تاریخ آشنایی ولی این را می دانم که هرگز نباید اجازه تکرار تاریخ را به او بدهیم.


+


موسیقی سامی یوسف برای جوانان مصری

آهنگ زیر متن موسیقی سامی یوسف با عنوان "من امید شما هستم" می باشد.

همیشه افسوس نداشتن یه خواننده فارسی زبان می خورم که واقعا عامه پسند باشه و درد مردم داشته باشه!



متن کامل ترجمه موسیقی سامی یوسف

برای جوانان مصری به مناسبت انقلاب و آغاز بیداری اسلامی


You are the hope for our globe

شما امید دنیای ما هستید


Don’t give up nor despair

There’s nothing you can’t repair

نا امید و مایوس نشوید چون چیزی نیست که شما نتوانید تغییر دهید 


You can change this world to a better world

With your souls, with your souls

با جان و روحتان می توانید این دنیا را به جهانی بهتر تبدیل کنید


Do not harm me, I am your truth

Do not kill me, for I’m your youth

من حقیقت تو هستم پس به من اسیب نرسان

من جوان شما هستم پس مرا نکش


I am your hope, I am your truth

I’m your faith, I’m your youth

من امید شما هستم  - من حقیقت شما هستم

من ایمان شما هستم  - من جوان شما هستم

قسمت عربی

بالقول والعمل انتم امل

یا کلمات و کارهایتان شما امید ما هستید

سلمهم یا رب  سلمهم یا رب

پروردگارا به آنها صلح عطا کن

بالعلم والقلم  یدفع الالم

با دانش و  قلمت دردهایشان را برطرف کن

لاتنسی انا ضمیرک لاتنضی انا شبابک

فراموش نکن من  وجدانت  هستم  مرا مکش چون جوانت هستم


موزیک، تنظیم و تولید: سامی یوسف 

متن شعر: دکتر ولید فیتیحی 


متن و ترجمه از سامی یوسف موزیک +


پارادوکس فیسبوک

پارادوکس فیسبوک گویای این تناقض بنیادین در شبکه‌های اجتماعی‌ای همچون فیسبوک است که در آن‌ها تعداد زیادی از کاربران فعال و مشهور افرادنامطمئن، خودپرست و دارای اعتماد به نفس پایین هستند.

این پارادوکس اولین بار توسط مقاله‌ای در دیلی میل با عنوان کاربران فیسبوک نامطمئن، خودپرست و دارای اعتماد به نفس پایین هستند مشهور شد. ادعای اصلی این مقاله این بود که رفتن به فیسبوک برای خیلی از افراد همانند نگاه کردن در آینه و تعریف و تمجید از تصویر خود است.


بر اساس تحقیق مرتبط با همین موضوع، کسانی که بیشترین زمان را در شبکه‌های اجتماعی صرف به روز رسانی پروفایل خود و پیدا کردن دوستان جدید می‌کنند، کسانی هستند که در زندگی واقعی خودپسند بوده و دوستان کمتری دارند!

برخی استدلال میکنند که منطق این ادعاها، به خاطر زمان زیادی است که افراد خود شیفه یا غیراجتماعی به دلیل نداشتن دوستان زیاد، صرف گشت زنی در اینترنت می کنند. هرچند نمی توان این قانون را در مورد بسیاری از افراد درست تلقی کرد.

نارنجی

کاش به جای حجاب، حیا اجباری بود

کاش به جای حجاب، حیا اجباری بود
شرف اجباری بود، راستی و درستی اجباری بود
کاش داشتن معرفت و وجدان اجباری بود

کاش صداقت اجباری بود

زندانیان مستقل تمدن غرب!

«زندانیان مستقل تمدن غرب» آنهایی هستند که بن مایه‌ی اصلی تفکرشان را مسئله‌ای به نام «بت ناسیونالیسم»تشکیل می‌دهد.


مرحوم دکتر کلیم صدیقی

بنیان گذار پارلمان مسلمانان انگلستان


نگاهی به اندیشه‌های دکتر کلیم صدیقی به انقلاب اسلامی 


---------------------------------------------------------

پ.ن: تعبیر بسیار جالبی است. زندانیانی که فکرشان اسیر است و ظاهرا به اراده خود عمل می کنند. به قول مرحوم شریعتی فکرشان را برده کرده اند، ذهنشان را اسیر کرده اند!




فلسفه رنج - دکتر ابراهیم میثاق

چندی پیش سخنانی از دکتر میثاق را می خواندم راجع به فلسفه رنج که بسیار فهیمانه بیان شده بود. این که آدمها را با "رنج" هایی که کشیده اند می شناسیم و احترام می گذاریم و اساساً آدمی که رنجی نکشیده باشد به خوشی و سعادتی هم نخواهد رسید . این قسمت از متن ایشان گویای مفهوم رنج از دیدگاه ایشان است :


تنبل از رنج کار می گریزد نادان از رنج یاد گیری ،ناتوان وضعیف از ورزش،چاق از رنج پرهیز،دزد از رنج زحمت ، خسیس ازرنج بخشش،خودخواه وقد از رنج انتقاد ،ناامید ازرنج سعی دوباره و...رنج گریزی ریشه تمام بدبختی هاست . آنکه از رنج سازنده بگریزد قطعا" گرفتار رنج سوزنده خواهد شد.

فلسله رنج قدرت است. مکتب من قدرت است. علت خوشبختی قدرت است.ضعیف همیشه مریض وغمگین وترسو است .عاشق رنجم ،از ضعیف بی همت بیزارم چرا که خدا هم دوستش ندارد .ضعیف جنازه ای است که عزراییل  یادش رفته است همه جانش رابگیرد.شیفته کسی هستم که با  مفهوم "نمیتوانم"بیگانه است.

"قوی ها جلوهء خدایند.ستودنی وتماشایی. "

و واقعاً هم آدمی که رنجی نبرده باشد، شایسته احترام هم نیست شما به یک دانشمند احترام می گذارید به واسطه رنجی که بابت کسب علم کشیده است، به یک کارخانه دار احترام می گذارید بابت رنج و زحمتی که برای راه اندازی و مدیریت آن کشیده است و فرصتهای شغلی که ایجاد کرده است، یک انسان خوش اخلاق را دوست دارید بابت رنجی که بابت اصلاح نفسش کشیده است، به یک ورزشکار احترام می گذارید بابت زحمتی که برای تمرین و آماده سازی بدنش کشیده است و هزاران مثال دیگر . هر چند جنس این احترام ها متفاوت است اما کلیت مطلب یکیست.

شما برای کسی که ارثی به او رسیده است بدون هیچ رنجی ، احترام خاصی قائل نیستید دقیقاً بابت همین فلسفه رنج.

اگر آینده خوبی برای خودتان متصور هستید مطمئن باشید بدون شب بیداری ها ، زحمت ها و رنج ها امکان پذیر نیست . پس با آغوش باز پذیرنده رنج ها باشید و بدانید زندگی بدون رنج و زحمت ، قابلیت زندگی کردن ندارد .....

به قول قرآن : لقد خلقنا الانسان فی کبد ....

نابرده رنج گنج میسر نمی شود      مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد


ما آمده ایم که...

ازمرحوم نادر ابراهیمی چند کتاب خوانده ام. چتد خط زیر را که از کتاب ابوالمشاغل او انتخاب کرده ام به نظرم یکی از بهترینِ نوشته های اوست.‏

"روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟

گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا،در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.حرفم را نشنید، چرا که می خواست حرفش را بزند. پس گفت: بله... خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچکس نزد. حرف تندی هم به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد. هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست ودشمن از او راضی بودند و به او احترام می گذاشتند... حقیقتا چه خوب آمد وچه خوب رفت...‏

گفتم: این، به راستی که بیشرمانه زیستن است و بیشرمانه مردن. با این صفات خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان بر شمردید، نمی آمد و نمی رفت خیلی آسوده تر بود، چرا که هفتاد سال به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت می جنگند و زخم می زنند و می سوزانند و می سوزند و می رنجانند و رنج می کشند... و این بیچاره ها که با دشمن، دشمنی می کنند و با دوست دوستی، دائما گرسنه اند و تشنه، چرا که آب و نان شان را همین کسانی خورده اند و می خورند که زندگی را "بیشرمانه مردن" تعریف می کنند. آخر آدمی که در طول هفتاد سال عمر، آزارش به یک مدیر کلّ دزد منحرف، به آدم بدکار هرزه، به یک چاقو کش باج بگیر محله هم نرسیده، چه جور جانوری است؟ آدمی که در طول هفتاد سال، حتی یک شکنجه گر را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده است، با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاه بردار نرفته،پسِ گردن یک گران فروش متقلب نزده، و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدارخودباخته ی وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریفِ آدمیت و انسانیت تطبیق می کندو به چه درد این دنیا می خورد؟ آقا ی محترم!ما نیامده ایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه، بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد. ما آمده ایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیم شان، و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم، و همپای آدمهای عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم. ما امده ایم که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم، نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر، ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود... ما نیامده ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند...‏
گمان می کنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود، و شاید من هم،فقط در دل خویش سخن می گفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنان برنجانم که در مجلس ختمم حضور به هم نرساند...‏