انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

شعر مادر از استاد شهریار

آهسته باز از بغل پله ها گذشت

در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود

اما گرفته دور و برش هاله ئی سیاه

او مرده است و باز پرستار حال ماست

در زندگی ما همه جا وول میخورد

هر کنج خانه صحنه ئی از داستان اوست

در ختم خویش هم بسر کار خویش بود

بیچاره مادرم


هر روز میگذشت از این زیر پله ها

آهسته تا بهم نزند خواب ناز من

امروز هم گذشت

در باز و بسته شد

با پشت خم از این بغل کوچه میرود

چادر نماز فلفلی انداخته بسر

کفش چروک خورده و جوراب وصله دار

او فکر بچه هاست

هرجا شده هویج هم امروز میخرد

بیچاره پیرزن ، همه برف است کوچه ها

 

ادامه مطلب ...

آغوش من به عشق تو ابراز می شود

وقتی دریچه های غزل باز می شود
شب با خیال چشم تو آغاز می شود

آتش زبانه می زند از جان واژه ها
یاد تو در دلــــم پر پرواز می شود

حس می کنم رها شده ام در تن بهــــــــار
وقتی که دکمه دکمه پیرهنت باز می شود

دریا خلاصه ایست از آبی چشم تو
پلکی بزن بخند که اعجاز می شود

می آیی و حضور تو یعنی تمام عشق
 می رقصی و حریر تنت ناز می شود

دستم نمی رسد به تــو تا بـــاورم کنی
آغوش من به عشق تو ابراز می شود

کم کم غروب می کنم و باز آری آه
شب با خیال چشم تو آغاز می شود
 

أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَا الامامُ القائم

هنگامی که حضرت قائم بین حجرالاسود و مقام ابراهیم ظهور می کند، صدای خود را به پنج ندای زیر بلند کرده می فرماید:


أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَا الامامُ القائمُ الثانی عَشَرَ


أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَا الصّمْصامُ المُنْتَقِم

أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَّ جَدّیَ الْحُسَیْن قَتَلوهُ عَطْشاناً

أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَّ جَدّیَ الْحُسَیْن طَرَحوهُ عُریاناً

أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَّ جَدّیَ الْحُسَیْن سَحَقوهُ عُدواناً


ای مردم جهان! من امام قائم هستم،

ای مردم جهان! من شمشیر بران انتقام گیرنده هستم.

ای مردم جهان! جدم حسین ع را تشنه شهید کردند.

ای مردم جهان! جدم حسین ع را بعد از کشته شدن برهنه بر زمین انداختند.

ای مردم جهان! پیکر جدم حسین ع را پس از کشته شدن، از روی دشمنی، پامال سم اسبان و ستوران قرار دادند.



دلنوشته های مادرم


 .:: تقدیم به همه ی مادران دنیا که صد دنیا دوستشان دارم ::.
---------------------------------------------------------



"دلنوشته های مادرم"

آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است
صبور باش و درکم کن
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....
زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو. روزی خود میفهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصبانی نشو
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم


فرزند دلبندم،دوستت دارم ...


دعای زیبایی که کاش هرکسی به آن عمل کند!

اى سید ما!

اى مولاى ما!

ما آنچه باید بکنیم، انجام می‌دهیم؛

آنچه باید هم گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت.

من جان ناقابلى دارم، جسم ناقصى دارم،

اندک آبرویى هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؛

همه‌ى اینها را من کف دست گرفتم،

در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد؛اینها هم نثار شما باشد.


سید ما!

مولاى ما!

دعا کن براى ما!

صاحب ما تویى؛

صاحب این کشور تویى؛

صاحب این انقلاب تویى؛ پشتیبان ما شما هستید؛

ما این راه را ادامه خواهیم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهیم داد؛

در این راه ما را با دعاى خود، با حمایت خود، با توجه خود، پشتیبانى بفرما


آمین


وقتی کسی را دیوانه وار دوست داریم ...

وقتی کسی را دیوانه وار دوست داریم ...

وقتی از تمام تنفس هایمان بی قراری  می بارد... اضطراب میچکد...
وقتی تپش میگیرد ، قلب از« تصور نزدیک بودن او»  ... تنها «تصور » نزدیک بودن او...
وقتی می لرزند زانوان از تلاقی دوچشم ، چشمان ملتمس و « ذلیلانه » لرزان ما   و ... چشمان مبهم « محبوب دور از چنگ » ...
وقتی که نمیتوان ابراز کرد محبت را  و فرو می بلعیم «آتش کلماتی»  را که فریاد میزند «زیبایی های زخم زن قلب » را ... « زیبایی هایش  » را ...

وقتی احساس « خفگی » میکنیم ...

آنوقت است که حسودیمان به تو می شود که «خدایی و بی نیاز»  ...
« بی نیاز»  از اینکه دیگران  بدانند چقدر آنها را دوست داری .
...

و انگار تو« تنها محبوبی» هستی که  قبل از عاشقت ، « عاشق » میشوی .

انت الطالب و المطلوب .


هوار ثانیه های زیر خاکستر


حدیث نفس: حق مادر

بوسیدن دست مادر، کوه کندن نیست. هرچند این «من» ی که تو برای خودت ساخته ای، کمتر از کوه نیست. می دانم که دوستش داری ولی راستش را بخواهی، اصلاً قدرش را نمی دانی.

خسته شدی از این حرف که شدی! وجدان برای یادآوری است دیگر!


منبع