انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

از کدام ریشه آب می خورد

پیش از آنکه برگ های زرد را

زیر پای خویش

سرزنش کنی

خش خشی به گوش می رسد


برگ های بی گناه

با زبان ساده اعتراف می کنند

خشکی درخت

از کدام ریشه آب می خورد


زنده یاد قیصر امین پور

لذت آنلاین بودن

براستی که آنلاین بودن هم لذتی دارد!

مادر

اگر 4 تکه نان خوشمزه باشد و شما 5 نفر باشید، کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید "مادر" است‎!

گردش خون در رگ های زندگی

گردش خون در رگ های زندگی شیرین است اما ریختن آن پای محبوب شیرین تر ! و نگو شیرین تر، بگو بسیار شیرین تر است....


سرور شهیدان اهل قلم ::. سید مرتضی آوینی


علی به ما آموخت...

علی (ع) به ما آموخت که اسلام یک واقعیت عملی و یک حرکت عینی جهت دار و مشخص اجتماعی و تاریخی است.

علی (ع) به ما آموخت که دین فقط یک احساس نیست، فقط یک اقرار نیست، یک مقدار شعائر و مناسک فقط نیست، بلکه یک راه حل است برای حکومت و برای زندگی بهتر.


دین محتاج ما نیست، ما محتاج دینیم...


دلم تنگ است

دلم برای بوی بهار تنگ است

دلم برای خاک نم خورده روستا تنگ است

دلم برای پدرم و مادرم تنگ است

دلم برای قدم زدن در جایی بدون دود و صدا تنگ است

دلم برای قدم زدن در شب پرستاره کویر تنگ است

دلم برای بودن در جایی که دلها پاک است، تنگ است

دلم برای هوای خاکی تنگ است

دلم برای بادهای گرم تنگ است

دلم برای خیلی چیزها و خیلی ها تنگ است


دلتنگی هم حس قشنگی است؛ خوشحالم که دلم زنگ نزده!


خانه را مرتب کن!

پدرِ چهار تا بچه؛ این‌ها را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ها را مرتب کنید تا من برگردم. می‌خواست ببیند کی چه کار می‌کند. خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند برای خودش.
یکی از بچه‌ها که گیج بود یادش رفت. یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و خوراکی و این‌ها. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.
یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند.
یکی که خنگ بود، وحشت گرفتش. ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد جمع کنیم، مرتب کنیم.
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد، بعد می‌رود چیز خوب برایش می‌آورد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که هم ‌این‌جا است. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم.

آخرش آن بچه‌ شرور همه جا را ریخت به همدیگر. هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این دارد می‌خندد. خوشحال است، ناراحت نمی‌شود. وقتی همه جا را ریخت به هم، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد. ما که خنگ بودیم، گریه کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.

زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش.

زرنگ باش، نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین و بخند و کار خوب کن،

خانه را مرتب کن!