آری این فریاد که قرنهاست تندیس عظیم جهل ابوالبشر را به دوش می کشد ستودنیست !
فریاد مردی دست و پای بسته بر همنوع آزاد ذهن بسته اش
فریاد کودکی گستاخ بر بلندای سکوت شب
فریاد اناالحق آزاد مردی در آوار گنگان و کران
فریاد ذهن من، فریاد ذهن تو
فریاد قناری محصور در قفس
آری این فریاد ستودنیست و سکوت غارت گر خاطره هاست
غارتگر خاطره های سبز فصل آزادی
غارتگر لبخند از لبان آبادی
غارتگر حیای زن بد کاره
من از این سکوت دلگیرم و
بندبند وجودم فریاد یست بلند بر قامت این تندیس پیر
آری این سکوت غارت گر خاطره هاست و
همتی بلند لازم است این فریاد را !
منبع: نمی دانم!
اساسا شخصیت جز قوه مدیریت، مخصوصا مدیریت خود چیز دیگری نیست.
انسانی که بر تمایلات خواب و خوراک خود و بر زبان خود و بر چشم و گوش خود و بر دامن شهوت خود مسلط نیست و آنها را تحت سلطه و مدیریت خود درنیاورده است، انسان به معنای واقعی نیست!
شهید مطهری "امامت و رهبری"
نیایشهای زیبایی رو یکی از خواننده گان تو قسمت نظرات گذاشته بودن. حیفم اومد تو مطالب اصلی نیاد!
***
خدای مهربانم همیشه در عجبم!!!
تو کجا و ما کجا؟!!!
گاه آنقدر بزرگ میشوی که نه چشم ها یارای دیدنت است و نه گوش ها توان شنیدنت را دارند...
و
گاه آنقدر کوچک میشوی و می آیی مینشینی در قلب کوچک و ساعت ها با من
میمانی....
این تنهایی دو نفره را دوست دارم ولی من توان جبرانش را ندارم...خود که میدانی....
بار الها بگذار برای من شفاف تر از آینه ها باشی و زلال تر از چشمه ی کوثر....
ایمانم را از من نگیر که تمام دارایی ام ایمان قلبی ام به توست بارالها!
خداوندا میخواهم چنان این جا زندگی کنم که تو خود مرا ببری پیش خودت....میخواهم ذره ای از تو را بیاورم اینجا....ما که اجازه نیافته ایم هنوز که به خدمتت رسیم
انگار تو از یادمان میبری ؛ که بد نگذرد به این « کم بهرگان از سفره معرفت » !
... ولو برای شکستن شیشه های خانه ات.
چه با محبت نگاهشان میکرده ای،
زمانی که می نوشتند از " توهم خدا "!
هوار ثانیه های زیر خاکستر
شبانگه به سر فکر تاراج داشت
سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلوفری
نه تاجی به جا ماند و نه نادری
***
همانا انسان در دنیا تخته نشان تیرهاى مرگ، و ثروتى است دستخوش تاراج مصیبتها؛ با هر جرعه نوشیدنى، گلو رفتنى، و در هر لقمهاى، گلوگیر شدنى است، و بنده نعمتى به دست نیاورد جز آن که نعمتى از دست بدهد، و روزى به عمرش افزوده نمىگردد جز با کم شدن روزى دیگر. پس ما یاران مرگیم، و جانهاى ما هدف نابودىها، پس چگونه به ماندن جاودانه امیدوار باشیم. در حالى که گذشت شب و روز بنایى را بالا نبرده جز آن که آن را ویران کرده، و به اطراف پراکند.
نهج البلاغه حکمت 191