انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

شعر مادر از استاد شهریار

آهسته باز از بغل پله ها گذشت

در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود

اما گرفته دور و برش هاله ئی سیاه

او مرده است و باز پرستار حال ماست

در زندگی ما همه جا وول میخورد

هر کنج خانه صحنه ئی از داستان اوست

در ختم خویش هم بسر کار خویش بود

بیچاره مادرم


هر روز میگذشت از این زیر پله ها

آهسته تا بهم نزند خواب ناز من

امروز هم گذشت

در باز و بسته شد

با پشت خم از این بغل کوچه میرود

چادر نماز فلفلی انداخته بسر

کفش چروک خورده و جوراب وصله دار

او فکر بچه هاست

هرجا شده هویج هم امروز میخرد

بیچاره پیرزن ، همه برف است کوچه ها

 

ادامه مطلب ...