انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

شعر مادر از استاد شهریار

آهسته باز از بغل پله ها گذشت

در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود

اما گرفته دور و برش هاله ئی سیاه

او مرده است و باز پرستار حال ماست

در زندگی ما همه جا وول میخورد

هر کنج خانه صحنه ئی از داستان اوست

در ختم خویش هم بسر کار خویش بود

بیچاره مادرم


هر روز میگذشت از این زیر پله ها

آهسته تا بهم نزند خواب ناز من

امروز هم گذشت

در باز و بسته شد

با پشت خم از این بغل کوچه میرود

چادر نماز فلفلی انداخته بسر

کفش چروک خورده و جوراب وصله دار

او فکر بچه هاست

هرجا شده هویج هم امروز میخرد

بیچاره پیرزن ، همه برف است کوچه ها

 

ادامه مطلب ...

درست مثل سرکه ی هفت ساله

و اما عشق، از نوع قدیمی

درست مثل سرکه ی هفت ساله

طعمی متضاد..

شما یادتان نمی آید

سکوت و صبوری آدمها را به حساب ضعف و بی کسی شان نگذارید؛ شاید هنوز به چیزهایی پایبندند که شما یادتان نمی آید

چت روم

چت روم را با همه ی فضای مسمومش گاهی اوقات می پسندم.

برای من همیشه شناخت آدمها جالب بوده و هست. این که چگونه فکر می کنن. این که چگونه می اندیشند و این که چگونه با خودشان کنار می آیند!

خیلی دوست دارم سر از دنیای افکار تک تکِ شان سردربیاورم. انسانها در دنیای واقعی خودشان را زیر نقابی پنهان می کنن، اما در چت روم هیچ ترسی نیست. همه چیز واقعی است در عین حال که مجازی است. انگار در چت روم می خواهند تمامی عقده ها و نگفته ها و نیازها را فریاد بزنند.

آدمهایی که نیازهایشان را جامعه همچون کبکی سر در برف نمیبیند ، سر از جاهایی در می آورند که خودشان هم نمی دانند کجاست!

امشب دختری در چت روم دعایی برای ظهور منجی گفت و افرادی آمین گفتند.

نقطه سر خط!

توبه:

ای کاش آن نیرو را در خود میافتم که بگوید : نقطه , سرخط !


ما ادعاهای بی ستونیم!

ما ادعاهای بی ستونیم !  لرزان و بی تحمل !
سقفی از سایه، بر سر هیچ مظلومی از نان خورانت نیستیم.
به کارت نیامدیم و نخواهیم آمد.
سربارت بوده ایم و بی منفعت و...
تا کی به رومان نیاوری و تاکی پذیرای  مهمانی باشی ،  که 70 سال قصد خوردن و خوابیدن دارد.
گاه خجالت میکشیم .
ولی زود از یادمان میرود .

انگار تو از یادمان میبری ؛‌ که بد نگذرد به این «  کم بهرگان از سفره معرفت » !


هوار ثانیه های زیر خاکستر

چگونه می اندیشی؟

زندگی در هزاران راه و کوره راههای خویش
باز بن بست های نا آشکاری را آشکار می کند
زمین راز زمان است
و ما در گذر زمان ، بازیچه اوییم
راز تنهایی و بندگی، راز مرگ است و زندگی

با خود بگو :
چگونه می اندیشی !  که بر زمین حکم رانی می کنی
سکوت کن
سکوت
سکوت چاره توست.


منبع: نمی دانم!