انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

و حرفهایی است برای نگفتن

حرفهایی است برای گفتن

که اگر گوشی نبود نمیگوییم

و حرفهایی است برای نگفتن
حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند
حرفهای شگفت,زیبا و اهورایی همین هایند
و سرمایه ماورایی هرکس به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد
حرفهای بیتاب و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بیقرار آتشند
و کلماتش, هریک، انفجاری را به بند کشیده اند

کلماتی که پاره های بودن آدم اند...

اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند
اگر یافتند، یافته می شوند...

و در صمیم وجدان او آرام می گیرند

و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستندو اگر او را گم کردند، روح را از درون به آتش میکشند

و دمادم حریق های دهشتناک عذاب بر او میافروزند...


هبوط

...بر دهانه این تونل خلوت و ساکت که انتهایش به سرزمین های افسانه می پیوندد به قدرت و شوق داد می کشیدم بر روی این شبکه تار عنکبوت جامعه پیچ در پیچی که مرا همچون گلی در خود می فشرد و می مکید فریاد کشیدم و سر در حلقوم خویش فرو می بردم و بر سر این منی که از همه رنگها شسته بود فریاد می زدم...

...از تاریک و روشن سحر گاهی که کاروان بشری در فضای مهگون اساطیر به راه افتاد با انها همراه شدم و همه دنیای افسانه ها و جادو ها و اسطوره ها را گشتم تا به مرز تاریخ رسیدم و همه تمدن ها و مذهب های تاریخی را دیدم و شناختم و در همه مکتب ها با حکیمان و عالمان و ادیبان و شاعران و هنرمندان همسخن شدم و در محفل همه پیامبران حضور یافتم و رسیدم به حال، شرق را گشتم و غرب را گشتم همگام با اندیشه و احساس گام به گام آمدم تا رسیدم به تنهایی به غربت به کویر!

...و این است آن غار افلاطونی  که زندگی نام دارد و تنها کسانی زندگی ارام و سعادتمندانه ای می توانند داشت که از بیرون بی خبرند...  و در این غار تنها انسان است که میداند با گیاه و حیوان هم خانه است... و سرچشمه همه رنج هایش در همین اگاهی است تصادفی نیست که آن (میوه ممنوع) را که در بهشت خورده(درخت بینایی) گفته اند...

و این است معنای بی پایان ان حقیقت جاویدی که (هبوط ادم)نام دارد وعصیان آدم.....


می گویم: کویر چه زیباست اگر شریعتی خوانده باشی!!!


بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست...

آنچه میخواهیم نیستیم و آنچه هستیم نمیخواهیم،


آنچه دوست داریم نداریم و آنچه داریم دوست نداریم،


و عجیب است هنوز امیدوار به فردائی روشن هستیم.


ساعتها را بگذارید بخوابند،


بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست.




(زنده یاد دکتر شهید شریعتی)



شهید قلب تاریخ است...

این که حسین (ع) فریاد می‌زند ـ پس از این که همه عزیزانش را در خون می‌بیند و جز دشمن و کینه توز و غارتگر در برابرش نمی‌بیند ـ فریاد می‌زند که «آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟» «هل من ناصر ینصرنی؟» مگر نمی داند که کسی نیست که او را یاری کند و انتقام گیرد؟ این سؤال، ‌سؤال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش از آینده است و از همه ماست. و این سؤال انتظار حسین (ع) را از عاشقانش بیان می‌کند و دعوت شهادت او را به همه کسانی که برای شهیدان حرمت و عظمت قایلند اعلام می‌نماید.

هرکس زنده بودن را فقط در یک لش متحرک نمی‌بیند، زنده بودن و شاهد بودن حسین (ع) را با همه وجودش می‌بیند، حس می‌کند و مرگ کسانی را که به ذلت‌ها تن داده‌اند، تا زنده بمانند، می‌بیند.

 آنها نشان دادند، شهید نشان می‌دهد و می‌آموزد و پیام می‌دهد که در برابر ظلم و ستم، ای کسانی که می‌پندارید: «نتوانستن از جهاد معاف می‌کند»، و ای کسانی که می‌گویید: «پیروزی بر خصم هنگامی تحقق دارد که بر خصم غلبه شود»، نه! شهید انسانی است که در عصر نتوانستن و غلبه نیافتن، با مرگ خویش بر دشمن پیروز می‌شود و اگر دشمنش را نمی‌کشد، رسوا می‌کند.

و شهید قلب تاریخ است، هم‌چنان‌که قلب به رگهای خشک اندام، خون، حیات و زندگی می‌دهد. جامعه‌ای که رو به مردن می‌رود، جامعه‌ای که فرزندانش ایمان خویش را به خویش از دست داده‌اند و جامعه‌ای که به مرگ تدریجی گرفتار است، جامعه‌ای که تسلیم را تمکین کرده است، جامعه‌ای که احساس مسؤولیت را از یاد برده است، و جامعه‌ای که اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است، و تاریخی که از حیات و جنبش و حرکت و زایش بازمانده است، شهید همچون قلبی، به اندام‌های خشک مرده بی‌رمق این جامعه، خون خویش را می‌رساند و بزرگ‌ترین معجزه شهادتش این است که به یک نسل،‌ ایمان جدید به خویشتن را می‌بخشد.

شهید حاضر است و همیشه جاوید.

 وقتی در صحنه حق و باطل نیستی، وقتی که شاهد عصر خودت و شهید حق و باطل جامعه‌ات نیستی، هرکجا که می‌خواهی باش، چه به نماز ایستاده باشی، چه به شراب نشسته باشی، هر دو یکی است.

شهادت «حضور در صحنه حق و باطل همیشه تاریخ» است.


دکتر علی شریعتی "حسین وارث آدم"



حرفهایی که باید زد

تا حال حرف زدن زبان را می شنیدم، حرف زدن قلم را می خواندم، حرف زدن اندیشیدن را، حرف زدن خیال را و حرف زدن تپش های دل را، حرف زدن بی تابی های دردناک روح را، حرف زدن نبض را در آن هنگام که صدایش از خشم در شقیقه ها می کوبد و نیز حرف زدن سکوت را می فهمیدم ... ببین که چند زبان می دانم!

من می دانم که چه حرف هایی را با چه زبانی باید زد، من می دانم که هریک از این زبانها برای گفتن چه حرف هایی است.

حرف هایی است که باید زد، با زبان گوشتی نصب شده در دهان، و حرف هایی که باید زد اما نه به کسی، حرف های بی مخاطب، و حرف هایی که باید به کسی زد اما نباید بشنود.
اشتباه نکنید، این غیر از حرف هایی است که از کسی می زنیم و نمی خواهیم که بشنود، نه، این که چیزی نیست. از اینگونه بسیار است و بسیار کم بها و همه از آن گونه دارند؛
سخن از حرف هایی است به کسی، به مخاطبی، حرف هایی که جز با او نمی توان گفت، جز با او نباید گفت، اما او نباید بداند، نباید بشنود، حرف های عالی و زیبا و خوب این ها است، حرف هایی که مخاطب نیز نا محرم است!

این چگونه حرف هایی است؟

این چگونه مخاطبی است؟

دکتر شریعتی

نومیدی مطلق؛ یقینی زلال و آرام بخش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود.

چه قدرت و غنائی است در ناگهان هیچ نداشتن!

اضطرابها همه زاده ی انتظارها است.

هیچ گودئی در راه نیست. در این کویر فریب سرابی هم نیست. جاده ها همه خلوت،راه ها همه برچیده و چه می گویم؟ هستی گردوئی پوک!

به انتهای همه ی راه ها رسیده ام، جهان سخت فرتوت و ویرانه است. چه کنم؟؟

قسمت پایانی "هبوط در کویر" ، شریعتی

اگر می خوانم،می جویم و ...

اگر می خوانم،می جویم،می یابم و می گویم،

انگیزه ام دردی است که ریشه در جانم دارد.

و اگر از اینهمه سر بتابم، درد با جان یکی شده ،خواهدم کشت.

بیماری مرگ آوری هست که به تاریخ ، فرهنگ ، مذهب و مردممان هجوم آورده است و یک لحظه غفلت همه چیز را نابود خواهد کرد.

این است که آرام نمی یابم، چرا که درد شدیدتر از آن است که فرصت آرامشی دهد

و بیماران، به مرگ نزدیک تر از آن که بتوان به خوشایند و بدآیند دیگران اندیشید...