یک نفر رفته است اسید پاشیده به صورت یک دختر و تمام زندگی و آینده او را نابوده کرده است. حالا که وقت تلافی (دقیقا با همین مفهوم) شده است، آدمها راه افتادهاند که ببخش و بیخیال شو. در همین روزها، یک نفر آدم سیاسی هم پیشنهاد داده مردم و حکومت، بابت اتفاقات دو سال اخیر، یکدیگر را ببخشند (البته با قیدهای دیگری که ذکر کرده). حالا همان آدمها که به آمنه دستور (از پیشنهاد و خواهش گذشته) میدهند که آن مرد را ببخش؛ آمدهاند وسط که ما باتوم خوردیم و زندان رفتیم و نمیتوانیم ببخشیم و اصلا چیزی برای بخشیدن وجود ندارد.
داستان به همین سادگی است. مرگ خوب است برای همسایه. من باتومی که خوردهام را نمیبخشم؛ اما تو از دست رفتن زندگیات را ببخش. اگر تو نبخشی، نماد همه خشونتهای روی زمین هستی؛ اما اگر من انتقام بگیرم، آزادیخواه و دمکرات هستم.