با اراده جمعی این عادت زشت را به ضدارزش تبدیل کنیم.
بلعم باعورا عالمی بود که دعایش مستجاب می شد.وی 12 هزار شاگرد داشت اما در نتیجه هواپرستی و خودخواهی به یاری ستمگر عصر خود برخاست تا آنجا که آماده شد لشگر حضرت موسی را نفرین کند.
قرآن کریم در سوره اعراف آیه 176 ضمن اشاره به سرنوشت عبرت انگیز این دانشمند هواپرست او را به سگ تشبیه کرده است.
چه زود و آسان انسان سقوط می کند!
همانطور هم که میبیند کردستان هم که بیشتر از سایرین درگیر مسائل قومی بوده ، عقب تر مانده است.
حال در جامعه ای که هنوز در جهان سوم غوطه ور است و به بعضی
از مفاهیم ملی و سیاسی دست نیافته است ، فدرال و زبان قومی چه مفهومی دارد؟
کم
کم دارم به این سخن "یاشار-ق" ایمان میاورم که حقوق قومی بهانه ای برای
تجزیه است و شونیزم فارس دشمنی خیالی جهت هدفمند کردن مبارزات.
واقعا در جامعه ای که ما هنوز از حقوق فردی خود محروم هستیم، در جامعه ای که یک صنعت قابل اتکا نداریم ، حقوق قومی چه مفهومی دارد؟
دو اتفاق جالب اخیرا برای من رخ داده است که بکلی نگرش من را عوض کرده است:
1
– اواسط تابستان بود، آن زمانهایی که برقها زود زود میرفت ، در دفتر
تجاریمان یک میهمان ترکیه ای داشتیم ، لنگه ظهر بود که داشتند با دائیم
صحبت میکردند که برقها رفت کولر از کار افتاد ، و چون دیگه از فظرت گرما
نمیتوانستیم بشینیم، جلسه را تعطیل کردیم و من با ماشین آنها را به هتل
بردم.
طرف های عصر بود که دوباره روی میز داشتیم به نقشه های
مرزی نگاه میکردیم که کدام راه کمتر تحت نفوذ پ ک ک است و باری ترانزیت امن
تر که باز هم برق ها رفت ، طرف ترکیه ای که خودش هم کرد بود گفت برق ها
چرا اینطوری میکنند عجب اداره برق ناتوانی دارید ! قبل از آن هم چندین بار
به ما نیش و کنایه زده بود!
من دیگر نتوانستم که خودم را
کنترل کنم و گفتم که بخشید همین شما ها بودید که تا 15 سال پیش جلوی
خاورهای ایرانی را بخاطر یک پاکت سیگار میگرفتید. الآن که زیر سایه پرچم
ترکیه و به ازای برداشتن روسری از سر دخترانتان آدم شده اید دارید استاتزی
میایی؟
بعدش بهش گفتم اگر این قدر از ترکیه راضی هستید پس چرا
بعضی از شما دارد با دولت جنگ میکند؟ که یکهو رنگ طرف پرید و گفت این ها
سیاست است و به ما ربطی ندارد و بحث را عوض کرد .
تازه فهمیدم
که ایران چه نعمتی است و ما در کشور خودمان هرگونه دلمان میخواهد نظام را
نقد میکنیم ولی یک ترکیه ای از ترس سرویس امنیتی کشورش ، رنگش پرید .
2
– وخاطره دوم مربوط به همین یک ماه پیش است که چشم پدربزرگم را عمل کرده و
در بیمارستان آذربایجان بستری کرده بودیم که تخت مجاورایشان یک آذربایجانی
بود که کلیه اش را عمل کرده بود و برادر کوچکش (البته 40 سال داشت) نیز
همراه ایشان بود.
خود ایشان آمد پیش ما و اشاره به پدرم گفت که
پسرتان را به باکو بفرستید تا بیاید و با جهان نوین آشنا شود و از این چرت
و پرت ها ، پدرم گفت مگر ایران قدیمی است؟
که مردک با پررویی
تمام گفت که ایران مانند شوروی به تاریخ پیوسته است و امروز شماها هستید که
باید استقلال بگیرید و به باکو پیوند بخورید و آذربایجان بزرگ را تشکیل
دهید؟
این جور جاها من زود قاطی میکنم و با زبان تندم که خاصیت
اصلی من است در کمال احترام به این مرد دیوانه گفتم : "بازی روزگار است،
زمانی پدران ما برای حفظ قفقاز تا سرحد خون جنگیدند و افسانه "آراز قانلی
چای" را ساختند الآن شما با وقاحت تمام دم از جداسازی آذربایجان میزنید و
بعد با کنایه گفتم از قره باغ چه خبر؟
یاشاسین قهرمان یوردوم ایران
یاشا غیرتلی آرخام آذربایجان
با تشکر
فرزاد-قنبری