انگار تو از یادمان میبری ؛ که بد نگذرد به این « کم بهرگان از سفره معرفت » !
... ولو برای شکستن شیشه های خانه ات.
چه با محبت نگاهشان میکرده ای،
زمانی که می نوشتند از " توهم خدا "!
هوار ثانیه های زیر خاکستر
شبانگه به سر فکر تاراج داشت
سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلوفری
نه تاجی به جا ماند و نه نادری
***
همانا انسان در دنیا تخته نشان تیرهاى مرگ، و ثروتى است دستخوش تاراج مصیبتها؛ با هر جرعه نوشیدنى، گلو رفتنى، و در هر لقمهاى، گلوگیر شدنى است، و بنده نعمتى به دست نیاورد جز آن که نعمتى از دست بدهد، و روزى به عمرش افزوده نمىگردد جز با کم شدن روزى دیگر. پس ما یاران مرگیم، و جانهاى ما هدف نابودىها، پس چگونه به ماندن جاودانه امیدوار باشیم. در حالى که گذشت شب و روز بنایى را بالا نبرده جز آن که آن را ویران کرده، و به اطراف پراکند.
نهج البلاغه حکمت 191