دیشب برای اولین بار بارون اومد!!
و من متوجه ریزش بارون نشدم!!
خیلی بد شد!!
ساده بنظر میرسه، اما واقعا حیف شد. حیف شد که ایستادن در زیر بارون رو از دست دادم! حیف شد که رحمت خداوندی رو حس نکردم!
نمی دونم تا حالا شده براتون که بخواین دستاتونو باز کنین و دلتون بخواد آغوشتون اینقدر جا داشته باشه که همه ی منظره پیش روتون رو در آغوش بکشین! من خیلی وقتا این حس رو دارم!!
آخ که چه حسی داره تو بارون قدم زدن!!
بارون رو دوست دارم هنوز
چون تو را یادم میاره...
با خوندن اینا احتمالا یاد یه آدم عاشق افتادین؛ باید بگم که من عاشق نیستم،اما عشق رو دوست دارم!
باز باران با ترانه
با گهر های فراوان
.......
یادش بخیر