نمی دونم چی می خوام بنویسم. یه مدته سردرگمم. به همه چیز شک کردم. هر چه قدرم سعی می کنم از این شک دربیام انگار نمیشه. انگار نمی خوام. انگار می ترسم. می ترسم. اگه بخوام دربیام باید قوی باشم. باید از یه چیزایی بگذرم. اونا رو چکار کنم. تازه، اومدیم و من گذشتم... تا کی ادامه پیدا می کنه؟؟
این بار اولم نیست که این حالتا پیش میاد. ولی این بار خیلی گیجم. قبلا راهم مشخص بود و فقط بحث عمل کردن و نکردن، بودن و نبودن، ضعیف بودن یا قوی بودن بود....
اما الان یه جورایی بحث راهه. نمی دونم چه طوری بگم.
با خودم میگم شاید این یه جور شکیه که قرار بعدا به یقین تبدیل بشه. بعد توجیه می کنم میگم:من ایمان و یقین رو بعد از شک بیشتر دوست دارم. اینجوری می دونم این ایمانم، این اعتقاداتم از اول مادرزادی نبوده، از خواب بیدار نشدم بگم من ولایت مطلقه فقیه رو قبول دارم!
اصلا ولایت مطلقه فقیه کیلو چنده؟ مسأله من بزرگتر از این حرفاست. الان با یقین فقط می تونم بگم خدایی هست! اما تقریبا تو بقیه موارد حداقل یه درصد هم شده شک دارم.
نمی دونم، شاید دارم بهونه میارم...
به قول شریعتی:
کاشکی,
یکبارگی نادان شدمی
تا از خود خلاصی می یافتمی
سلام ابولفضل جان دیگه رفیق به ما سر نمیزنی متنت خوب بود دلم واست تنگیده بود
سلام
نمی دونم کی رفیق شدیم با هم!!!
اما چشم، باشه سر میزنم