ایمان، پستی و بلندی دارد...
یک روز در اوج در آسمانها سیر می کنیم و یک روز در پستی شهوت و حیوانیت. وقتی که با خویشتن خویش تنها می شویم، می توانیم به اوج برسیم و وقتی قدم به بطن جامعه می گذاریم، تازه میفهمیم که چه قدر ضعیفیم، زبونیم، پستیم و خوار. چه قدر ضعیفیم که آن احساس قشنگ را به یک خیال می فروشیم. شاید به یک خیال شهوت انگیز!! غمناک است و دردناک.
دیگه نمی خوام از درد بگم. می خوام از غرور بگم. از اینکه میشه خوب بود و باید خوب بود. خوب بودن نه برای بهشت. خوب بودن نه برای حوری بهشتی و نه برای غذاهای بهشتی. خوب بودن به عنوان یک نیاز. به عنوان یه اساس فطری و روحی برای انسان بودن و انسانیت. نیایش و عبادت نه برای سنگین کردن اعمال خوب و توشه آخرت، بلکه برای داشتن یه احساس لذت بخش در حین گفنگو با خداوند عالم، قادر و مطلق. برای خوشبخت بودن.
مگه خوشبختی چیه؟ یکی از فلاسفه میگه که خوشبختی که ما در موردش صحبت می کنیم،فقط نداشتن بدبختیه! خوشبختی واقعی چیز دیگه س.
شاید خوشبختی تشکیل شده از لحظات شاد و آرامش بخشی باشند که به صورت نقاطی روی خط ممتد زندگی هستند. هرچه این نقاط به هم نزدیکتر و بیشتر باشند، ادم خوشبخت تره.
خوشبختی یه مفهوم کلیه و هر کسی برداشتهایی ازش داره.
ادامه دارد...
پی نوشت:
البته شاد بودن و خوشبخت بودن چیزایی هستند که حالتها و دلایل مختلف دارند. بعضیا شادند اما غافل. به عبارتی "سرخوش" اند؛ یک نوع شادی که ناشی از عدم آگاهیه؛ یک شادی کاذب و زودگذر.
اما یک نوع شادی قلبی هست که ناشی از یک عمل و یا فعالیت مبتنی بر ارزشهای انسانی است. و چون انسان در درون قلبش شاده و روح آگاهش شاده، پس ماندگار و حقیقیه.
و همین طور خوشبختی.