انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

از کدام ریشه آب می خورد

پیش از آنکه برگ های زرد را

زیر پای خویش

سرزنش کنی

خش خشی به گوش می رسد


برگ های بی گناه

با زبان ساده اعتراف می کنند

خشکی درخت

از کدام ریشه آب می خورد


زنده یاد قیصر امین پور

علم چیست؟

مردى‏ خدمت رسول‏ خدا صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم آمد.

عرض کرد: اى رسول خدا! علم چیست؟

فرمود: خاموشى.

عرض کرد: سپس چه؟

فرمود: گوش سپردن.

عرض کرد: دیگر چه؟

فرمود: حفظ و مراقبت.

عرض کرد: آن گاه چه؟

فرمود: به کار بستن آن.

عرض کرد: سپس چه اى رسول خدا؟

فرمود: انتشار دادن آن.

داستان خاتمی و آمنه

یک نفر رفته است اسید پاشیده به صورت یک دختر و تمام زندگی و آینده او را نابوده کرده است. حالا که وقت تلافی (دقیقا با همین مفهوم) شده است، آدم‌ها راه افتاده‌اند که ببخش و بی‌خیال شو. در همین روزها، یک نفر آدم سیاسی هم پیشنهاد داده مردم و حکومت، بابت اتفاقات دو سال اخیر، یکدیگر را ببخشند (البته با قیدهای دیگری که ذکر کرده). حالا همان آدم‌ها که به آمنه دستور (از پیشنهاد و خواهش گذشته) می‌دهند که آن مرد را ببخش؛ آمده‌اند وسط که ما باتوم خوردیم و زندان رفتیم و نمی‌توانیم ببخشیم و اصلا چیزی برای بخشیدن وجود ندارد.

داستان به همین سادگی است. مرگ خوب است برای همسایه. من باتومی که خورده‌ام را نمی‌بخشم؛ اما تو از دست رفتن زندگی‌ات را ببخش. اگر تو نبخشی، نماد همه خشونت‌های روی زمین هستی؛ اما اگر من انتقام بگیرم، آزادی‌خواه و دمکرات هستم.


منبع


دارم میمیرم...

اومد پیشم .حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت :حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش .گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم . کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن . تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم . خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم . اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت . خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد . با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن . آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی. سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم . بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم . ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم . گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم . مثل پیر مردا برای همه جوونا  آرزوی خوشبختی میکردم . الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم . حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن ، خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
 آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
خندید و گفت: معلوم نیست . بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم؟ گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی  ما که رفتنی هستیم. وقتش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد .


همه را به یک وجب...

چه کسی تمام پادشاهان را از من می خرد؟

همه شاهان و همه رهبران عرب را

همه را به یک وجب از خاک فلسطین اشغال شده می فروشم

چه کسی اعلی حضرت و ولیعهد را از من می خرد؟

به بوی عطر پرتقال یافا، به پوست پرتقال آن ها را می فروشم!


لذت آنلاین بودن

براستی که آنلاین بودن هم لذتی دارد!

به یاد من باش!

آنگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد
به یاد من باش
که من همیشه به یاد توام!

سوره بقره آیه 152