که اگر گوشی نبود نمیگوییم
و حرفهایی است برای نگفتنکلماتی که پاره های بودن آدم اند...
اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشندو در صمیم وجدان او آرام می گیرند
و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستندو اگر او را گم کردند، روح را از درون به آتش میکشند
و دمادم حریق های دهشتناک عذاب بر او میافروزند...
محبس خویشتن منم، از این حصار خسته ام
من همه تن اناالحقم، کجاست دار، خستـــه ام
در همه جای این زمین هم نفسم کسی نبـــود
زمین دیـــار غربت است، از این دیار خسته ام
...
کشیده سرنوشت من به دفتــــرم خط عذاب
از آن خطی که او نوشت به یادگار، خسته ام
در انتظار معجزه، فصل به فصل رفته ام
هم از خزان تکیده ام، هم از بهار خسته ام
به گرد خویش گشته ام، سوار این چرخ و فلک
بس است تکرار ملال، ز روزگــــار خسته ام
دلم نمی تپد چـــرا، به شـــوق این همه صدا
من از عذاب کوه بـُغض به کوله بار خسته ام
همیشه من دویده ام به سوی مسلـــخ غبار
از آن که گم نمی شوم در این غبار، خسته ام
به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال
من از تبار حسرتم که از تبــــــار خسته ام
قمار بی برنده ایست، قمار تلخ زنــــدگی
چه برده و چه باخته، از این قمار خسته ام
درسته ارزش هر کس به حرفاییه که واسه نگفتن داره ولی مشکل اینجاست که ما فکر میکنیم حرف فقط باید از راه دهان زده بشه!!!!
و اینه که کار ما را سخت میکنه!
میتونی حرف بزنی از جنس همون هایی که طاقت فرساست.ولی با زبان دلت.با زبان عملت.با زبان قلبت.
اگه به امید این بشینیم که مخاطبی زباتنی پیدا بشه زود تر از اون چه که باید؛گرفتار حریق میشیم
روزها بهش فکر کردم تا به این جواب رسیدم...
خودم همیشه درگیر بودم که چرا؟!!!